حدود ۱۴ ماه از محاصره دو شهرک الفوعه و کفریا می گذره وما سعی کردیم در تماس های محدودی که با افراد در داخل فوعه داریم و یا اطلاعاتی که بستگان آنها از خارج محاصره به ما می رسونن بخش کوچکی از مصیبتها و رنج های اونها رو پوشش بدیم.
یکی از خانم های اهل فوعه خاطرات روزانه اش رو مکتوب کرده که میتونه کمک کنه درک بهتری از وضعیت مردم در محاصره داشته باشیم. با کمک برادرمون شاهر بسطی سعی می کنیم هر از گاهی ترجمه ی این خاطرات رو در صفحه قرار بدیم.

«خاطرات روزانه زنی از الفوعة»

امروز تلفنی داشتم با یکی از فامیل هایی که بیرون الفوعه است حرف می زدم .ازش پرسیدم حالتون چطوره ؟ گفت حالمون خوب نیست ... مدام برق قطع میشه ..همه چیز گرونه ... ترافیک ... بعد از این که کلی غر زد از من پرسید ... شما حالتون چطوره ؟ با دلتنگی گفتم الحمد لله..ما خوبیم. نفس می کشیم ...می خوابیم .. حرف می زنیم .. بیدار میشیم و گاهی هم لبخند می زنیم . تلفن رو که قطع کردم داشتم به حرفامون فکر می کردم . این فکر می کردم که انگار حتی بعضی از نزدیکان نمی دونند اینجا چه بلایی داره سر ما می آد .به خاطر همین از هر کی امروز حرفای من رو می شنوه می خوام فقط یک روز چیزهایی رو که میگم تجربه کنه ...
اولا ... صبح ها به عادت تمام عرب ها قهوه نخورید ... به هیچ بیسکویتی هم لب نزنید. رادیوها خاموش برنامه صبح رادیو رو هم گوش نکنید ...کمی بلغور بپزید با یک قوری چای ...اول آتش روشن کنید ... هیزم بیارید ...با دستای خودتون آتش درست کنید ... دود و خاک رو خوب استشمام کنید ... بعد قوری رو روی هیزم بگذارید .کمی هم شکر توی قوری بریزید ... فقط کمی ... نه به خاطر رژیم ... یک بار چای تلخ بخورید .. به یاد ما یک روز سینی صبحانه تان فقط یک بشقاب زیتون باشه ... زیتون هایی که دیگه آخرین خوراکی های ماست ...
2 – روی ساج نون بپزید. سعی کنید فقط یک بار با دست خودتون خمیر درست کنید .... هر چند شما آرد دارید و نه ما ... ما حتی آرد هم نداریم دیگه حتی روی ساج با دست های خودمون نون بپزیم . بعد ظرف هاتون رو با یک سطل آب بشورید ... نه به خاطر اینکه آب ندارید ... فقط برای اینکه یک بار حال ما رو بفهمید.
3 – اب رو بزار روی هیزم ... خوب که جوشید بریز توی تشت ... بعد با اون دست های نرمت که قبل از خواب اونها رو کرم های معطر نرم می کنی بیفت به جان لباس های توی تشت ... بشور و بشور و روی طناب پهن کن ... فقط یادت باشه ... از پودر لباس شویی استفاده نکنی .. اینجا ما فقط صابون داریم و بس ....
4 – آب میوه ممنوع ... و هر نوشیدنی دیگه ... نه نسکافه ... نه قهوه ... بچه هاتون رو نگذارید یک روز فقط از مغازه های شهر خوراکی بخرند ... به یاد بچه های ما ... نه پفک ... نه چیپس ... اگه بین غذای بخور و نمیرم گرسنه شدند هیچی به اونا ندید ... اگه اصرار کردند ... اگه با گریه کلافه تون کردند ... فقط یه تکه نون ... روی اون روغن زیتون بمالید و به دستشون بدید ...چای بعد از ظهر ممنوع ... فقط یکبار ... همون صبح ...چای و نون خالی ... بدون حتی یک خیار بدون حتی یک گوجه کوچک ...یعد نگاه کن که بچه ها چطور نون خشک رو می شکنند با دندان هاشون و چطور نون خشک توی گلوشون گیر می کنه و چطور با هر لقمه آب می خورند تا نون خشک از گلوشون بره پایین ... مادر که باشی از دیدن این صحنه می میری ... نیازی به اشغال شهر به دست جیش النصره نیست ... اینجا الفوعه است ... یک سال کامل است در محاصره ایم .. وقت پختن غذا ... فکر کن اگر حتی هیزم هم نداشته باشی ... مجبوری نون و پیاز بخوری ... یا برنج و نخود آبپز ... بدون گوشت ... بدون گوجه ... اصلا مگه می تونی با هیزم غذا درست کنی ؟ ... شعله اش یک بار زیاد می شه ... یه بار کم ...
6 – تلویزیون روشن نکنید . حتی یه دقیقه ...هیچ میوه ای نخرید ... روی سبزی رو هم نبینید ...اگه تشنه شدید آب گرم بخورید ... ایتجا خیلی وقته که برق نداریم ... یخچال ها کار نمی کنند دیگه ...اگه می خوای بفهمی دنیا چه خبره از پنجره به بیرون نگاه کنید ... و از اولین عابر بپرسید ... هی فلانی ... خبر داری امروز چه خبره دنیا ؟
7 – خانم عزیز ... یاد بگیر فقط یک روز با دست هات خیاطی کنی ... کفش های بچه ات رو که پاره شده با دست خودت بدوزی ... نخ و سوزن بگیر دستت و بعدش به من بگو ... سوزن چند بار توی دستتات می ره ؟بچه هاتون رو بگذارید توی خونه ... نگذارید پاشون رو از در بزارن بیرون بعد ببینید چطور توی کنج خونه مثل گل های پژمرده با هم بازی می کنند . موبابل ها تون رو شارِژ نکنید ... با تمام دنیا قطع ارتباط بکنید ... به یاد ما ... فقط یک روز ...حمام هفته ای فقط یک بار با یک سطل آب و صابون . اینجا نه شامپو هست و نه کرم. به بچه ها تون لباس های سال قبل رو یپوشونید . بعد نگاه کنید و ببینید چطور شلوارهاشون کوتاه شده ... چطور رنگ و روی لباس ها رفته و تارو پودش از هم باز شده ...برای یک بار هم که شده به یاد ما لباس لدون اتو بپوش ... کقش همسایه ات رو قرض بگیر برای بیرون رفتن ...یک بار به بچه ها ت لباس وصله دار یپوشون و به یاد ما .... شیعیان در محاصره الفوعه ...نمیگم هیزم بشکنید ... شما که هیزم ندارید ... فقط یک لحظه تصور کنید تبر روی دوشتون گرفتید و دارید یه تن درخت می کوبید ...معذرت می خواهم درخت ... مجبورم ... و الا بچه هام می میرند ...بعد که هیزم ها را جمع کردی ببین چند جای دستت زخم شده این
جا نه دستمال کاغذی هست و نه پماد و نه گاز استریل و نه حتی پماد ساده ... یک بار هم که شده صدای سرفه های بچه ات را تا صبح گوش کن ... به یاد ما ... بعد به او دوا نده ... می تونی ؟ ... ما اینجا به بچه هامون دوا نمی دیم ... خیلی وقته که دیگه هیچ دارویی در شهر نمانده .... به دختر زیبایت نگاه کن ... وقتی با دست های کوچکش با تو هیزم جمع می کنه ...مواظب باش زیر ناخن های قشنگش کثیف نشه .... فقط یک بار ... به یاد ما ... اینها را تجربه کن .... اینجا الفوعه است ... یک سال محاصره ...

بیماری قند داری سعی کن قرص های تنظیم قند خونت رو با احتیاط استفاده کنی. راستش تو احتیاج به انسلوین داری ...حالا اگه می خوای انسولین بزنی حواست نصف شیشه آمپول رو استفاده کن ... صبح ها وقتی می خوای انسولین بزنی به جای 30 میلی 15 میلی بزن ... تموم میشه ....عصرها پیاده روی کن .تا قند خونت بسوزه ..... نباید بقیه انسولین رو هم استفاده کنی ....
سعی کن احساس پدر و مادر پیری رو بفهمی که بچه هاشون به جای مدرسه هر صبح به پست نگهبانی از شهر محاصره شده میرن ...هر صبح ... و بعضی از اونا دیگه برنمی گردند
سعی کن تجربه کنی ... یعنی چی روزی 7 کیلومتر پیاده رفتن ...تا به آب برسی ... بعد هیزمی پیدا کنی تا آتیش درست کنی حالا که به خاطر محاصره کپسول های گاز خالی اند .... غذایی درست کنی که فقط نمی گذاره که بمیری .... میدانم خیلی از شما تلاش می کنید ... ممنونم ....اما من یک چیز دیگر از شما می خواهم ....یعنی هر وقت کارتان تمام شد به حرف من هم گوش کنید ... همین یک بار ...
چیزی که گفتم نه حرف مفت بود و نه دردی کوچک ...این قصه زندگی هر روز ما در الفوعه است .... پس یک روز سعی کنید واقعا ما رو بفهمید و نه فقط روی زبانتان ....

ما احتیاج داریم که واقعا احساس کنیم که شما با ما هستید ..
به فامیل هاتون توی الفوعه زنگ بزنید و بخواید تا عکساشون رو براتون بفرستند ... نگاشون کنید ... خوب نگاه کنید تا ببینید توی این یک سالی که به ما گذشت ... سال محاصره ...به اندازه چند سال پیر شدیم ؟؟؟
آره ... ما مثل همه آدما ... هر صبح بیدار میشیم ....غذا می خوریم ... آب می خوریم ....می خوابیم .... حرف می زنیم ....گاهی لبخند می زنیم ....و گاهی می خندیم .....اما قلب های ما بسته .... و هیچ اتفاقی قلب ما رو باز نمی کنه ... به جز باز شدن این راه بسته شده .... شکسته شدن این محاصره یک ساله..

به قلم خانم معلم لیلى أسود
الفوعة المحاصر

ترجمة : خانم کریمی

کانال «الفوعه و کفریا الی متی الحصار» در تلگرام:
https://telegram.me/foaa_kafria