طبق برنامه هباریه رو تا 10 شب یکسره کردیم، تل قرین جلو مون بود بین ما و کفرناسج مرکز ثقل تکفیریها. فاصله ش با ما همش 2.5 کیلومتر بود. راه هبارهیه – تل قرین غیر عملیاتی بود خطر مین و دید دشمن، نمی شد زرهی بره. می دونستیم اگر بمونیم تکفیریها از رو تل کاملا مسلط به ما و بقیه هستند اما اگر می گرفتیمش ورق بر می گشت ما مسلط بودیم و اونا زیر دست، روبرو می شدیم با ارباب اصلیشون اون طرف مرز، امکانش بود برسیم به تل. بیشتر از این، منتظر مون نبودن، میشد رسید و گرفتش.

shhyd_bwHmd931213~0.jpg

 ابو حامد با مخابره به حضرات پشت خط گفت امکانش هست تل قرین رو بگیریم، از اون طرف با مکث گفتن اگه امکانش هست، بسم الله. ساعت 12:00 شب 3 گروه شدیم و رسیدیم پای تل، گروه اول به مسئولیت ابو حامد باید از وسط تل بالا می رفت، گروه دوم جناح چپ تل رو بعهده داشت با مسئولیت فاتح و گروه سوم جناج راست تل بود با مسئولیت یکی دیگه از دوستان.
بالا رفتیم درگیری شدید شد، نور انفجار، بوی باورت و دود... فهمیدیم که واقعا منتظرمون نبودن یک ساعت از نیمه شب گذشته رسیدیم رو تل، تل رو گرفتیم.
اعلام کردیم تل قرین پاکسازی شده داریم تثبیتش می کنیم. بچه های حزب الله محور شمالی بودن اماده بودن برای تلول فاطمه، حمریت و سلطانه، تعجب کردن که تل قرین رو گرفتیم خودشون رو جمع و عزمشون رو جزم کردن و زدن به تلول فاطمه، حمریت و سلطانه تا صبح یکسره شون کردند.

صبح خروس خون می شد، ارباب های تکفیری ها رو روی تل های دیگه دید. می دونستیم این شروع بازیه واقعیتش هم همین بود. بچه های شنود خبر اوردن که مخالفین گروه گروه و دسته دسته، نعره زنان درحال امدن به اینطرف هستن، وسط ما بودیم. صدای مخابره اومد از پشت خط، شنیدم که به ابو حامد گفت شاهکار کردی شاهکار، شاخ اسرائیل رو شکستی.
تکفیر ها شروع کردن گروه اول ، دوم ، سوم ... پشت سر هم حسابوشون از دسته مون در رفته بود. توپخانه ارتش از دیر عدس نمی تونست دقیق پوشش بده، تنها بودیم در مقابلشون. ابو حامد همه رو جمع کرد گفت غیرت حیدری لازمه باید ببینن و بفهمن غیرت حیدری چیه...
زرهی نمی تونست بیاد، ما هم فقط اسلحه سبک داشتیم با چند تا پیکا و ار پی جی 7، در عوض اونطرفی ها تا دلت بخواد منابع و امکانات داشتن، خمپاره های اسرایئلیشون هم نقطه می زد.
بعضی هاشون رسیدن سر تل، درگیری سینه به سینه بود و رو در رو، می زدمیشون جنازهاشون میشد جون پناهمون و مرمی هاشون می شد مهماتمون، کلاش هامون بعد 4 یا 5 خشاب جوابمون میکرد اما کلاش های اونا بود در اطرافمون.
ساعت از ظهر گذشت، کم طاقت شده بودن. بچه های شنود خبر اوردن که تکفیری ها می گن فاطمیون تل رو طلسم کردن، راست می گفتن تل رو طلسم کرده بودیم طلسم غیرت حیدری،
یک یا دوتا گروه شون می رفت عقب، جاش دو یا سه تا گروه دیگه میامد با رجز خوندن پشت مخابره. یک ساعتی می گذاشت که اونا هم دست از پا دراز تر نصف نفراتشون رو می گذاشتن و بر میگشتن.
دم غروب دیگه شل شدن فهمیدن که اینطوری نمی تونن ادامه بدن، داشتن بر می گشتن سمت کفرناسج و جاهای دیگه، تل عنتر جنوب مون بود و اذیتمون می کرد. 18 نفر شهید و نزدیک 50 نفر زخمی داده بودیم از اونطرفی ها هم تا 180 نفر رو شمرده بودیم.

nqshh_dr60931213.jpg

 تونستیم نفسی بکشیم. همه خسته بودیم از شب قبل شروع هباریه کسی نخوابیده بود نزدیک 48 ساعت. ابو حامد از همه از خسته تر، فرماندهی که علاوه بر مسئولیت فرماندهیش، از جنگ تن به تن هم سرافراز بیرون اومده بود.
رفتم طرفش، فاتح هم اومد چند کلمه صحبت کردیم. باید، باید میامدم پایین تل یعنی ابو حامد و فاتح ازم خواستن که برم پایین تل برای کار مهمی. اومدم پایین تو چند ثانیه 3 صدای انفجار رو شنیدم طبیعی بود، اگه صدایی نمیامد عجیب بود. از تل عنتر 3 موشک شلیک شده بود و هدف هم تل قرین. تا قدم رو برداشتم که ادامه بدم به سمت پایین خش خش مخابره امد یکی داد زد حاجی حاجی رو زدن، ابو حامد رو زدن. دنیا رو سرم خراب شد هنوز 10 دقیقه نشده بود که تنها هاشون گذاشته بودم ابو حامد و هم فاتح ، تو دید اخر دیدم که کنار هم و پشت به پشت نشستن...
برگشتم بالا نمی دونم چطوری. می دونستم که ارباب هاشون می بیننمون ، اما مگه می شد نرفت، ابوحامد اونجا بود، فاتح اونجا بود.
رسیدم به سنگر دود بود و خاک، ابو حامد رو دیدیم اما کوتاهتر از همیشه، ابو حامد بالاتر از شانه چیزی نداشت.
فاتح هم اونطرف تر افتاده بود ... رفتن هر دوتاشون، فرمانده و معاون تیپ فاطمیون با هم رفتن با هم پرواز کردن...