چندشب پیش دوست خوبم احمد محمدی مهمانم بود. 6 سالی هست که با هم رفاقت داریم و سفرهای زیادی را با هم تجربه کرده ایم!
همانطور که قبلا نوشته بودم، احمد پرستار اورژانس است. سال 1394 به صورت داوطلبانه به عنوان امدادگر به سوریه اعزام شده و در نخستین حضورش در سوریه، به همراه یک پزشک و یک پرستار دیگر به اسارت گروه فیلق الشام در می آید. 14 ماه اسارت و انفرادی از احمد که بدن ورزشکاری و مناسبی داشت، مشتی استخوان و پوست برجای گذاشته است. بماند!
تا نزدیک نماز صبح از خاطرات اسارتش می گوید. داستان فرارش بسیار عجیب و پذیرشش بسیار مشکل و اساسا جان مایه یک فیلمنامه هالییودی است. اگر برخی از تصاویر و فیلم های لحظه فرار -که خودش با گوشی یکی از نگهبانان مقتول ضبط کرده بود- را نمی دیدم شاید باور حرف هایش برایم بسیار سخت می بود. فرار به همراهی جوانی علوی از استان حمص از یک سلول تاریک در دل یک کوه سرد و برفی در نزدیکی مرزهای ترکیه در استان ادلب تا شهر عفرین در شمال استان حلب؛ آن هم از میان کمین های متعدد فیلق الشام و کردها و خطر چندباره کشته شدن تا ضرب و شتم شدید توسط یگان های کردی! می خندد می گوید البته کردها حق داشتند! ما را با النصره یا داعش اشتباه گرفته بودند، از انبوهی ریش ها و بالعکس سبیل های تراشیده و ایضا البسه سیاه!
احمد بسیار زیرک است. حافظه بسیار خوبی هم دارد. لحظه به لحظه این 14 ماه را مثل یک فیلم مستند برایت روایت می کند. سوالات متعددی از وی می پرسم در خصوص کیفیت تعامل فیلق الشام با ایشان. طبیعتا رفتار و سلوک متمایزی از داعش دارند. می گوید به جز سه ماهه نخست، نسبتا برخوردها با ایشان به مراتب بهتر از برخورد معارضین با داعشی ها بوده است و بخشی از آن هم به رضایت اسرای فیلق الشام از برخورد خوب ایرانی ها با ایشان در دوره اسارتشان باز می گردد.
احمد از شکنجه بسیار سخت و مرگبار پنج عضو داعش که در اسارت فیلق الشام بودند می گوید. به حدی که تمامی اشان زیر شکنجه کشته می شوند. می گوید یک عضو اسیر داعش که در سلول کناری اشان بوده، پس از دوست شدن با وی، از احمد می خواهد تا زبان فارسی را به وی بیاموزد و در این مسیر پیشرفت خوبی هم داشته است.
احمد همچنین روایت کننده تنش ها و اختلافات زیادی در داخل فیلق الشام و رقابت ها و گاه برخوردهای نظامی و سیاسی شدید میان گروه های حاضر در ادلب است. به نظرم آمد خاطراتش می تواند کتاب بسیار جالبی خلق کند از گوشه ای از پشت پرده ماهیت برخی از جریان های مسلح معارض سوری؛ اختلافات فیمابین ایشان، جهان بینی و روانشناسی رفتاری اعضا و فرماندهان ایشان و...
تجربه فریدی است! لااقل برای یک ایرانی!! به گمانم شخصا ثبت و ضبطش خواهم کرد. نه از بابت سیر داستانی جذاب آن! می خواهم بخشی از تاریخ تحولات چندساله اخیر سوریه را در قالب سرگذشت احمد روایت کنم. بمنه و کرمه
پ.ن: شب گذشته می خواستم این متن را در کانال منتشر کنم. حسی نگذاشت و در نتیجه انتشار آن را به امشب موکول کردم. بعدازظهر که وارد شبکه های اجتماعی شدم، متنی را دیدم مبنی بر بازگشت پیکر فریدون احمدی؛ دوست و هم سلولی احمد! در ابتدای متن ذکر کردم که احمد به همراه دو نفر دیگر اسیر می شود! دکتر- که اتفاقا وی را نیز می شناختم و پزشک باصفایی بود- علی مانُقل ظاهرا در صحنه اسارت به رگبار بسته می شود. نفر دوم فریدون است که پس از فرار این دو نفر، کتیبه مجاهدین ابن تیمیه از گروه های فعال در ساختار تشیکلاتی فیلق الشام ، وی را به شهادت می رساند.
از
@MasoumiNotes هادی معصومی زارع