همیشـه عادت داشت وقتـی مـن وارد اتـاق می‌شدم،
بلنـد می‌شـد و به قامت می‌ایستـاد.
یـک روز وقتـی وارد شـدم روی زانـوانش ایستـاد.
ترسیـدم، گفتـم:
عبـاس چیــزی شـده، پاهایـت چطورنـد؟
خنـدیـد و گفت: نـه همسـرم ! شما بـد عادت شده‌ایـد !
می‌دانستـم اگـر سالـم بـود بلنـد می‌شـد و می‌ایستـاد.
اصـرار کـردم که بگویـد چـه نـاراحتـی دارد
بعد از اصـرار زیـاد گفت:
چنــد روزی بــود که پاهایـم را
از پوتیــن در نیــاورده بــودم
انگشتــان پاهایـم پوسیــده است
نمی‌توانـم روی پاهایـم بایستـم !
عبـاس با همـان حال، صبــح روزِ بعـد
بـه منطقـه جنــگی رفت !

راوی : همسر سردار شهید عباس کریمی


‌@rishooha
#ریشوهای_با_ریشه