روز عید است اما ... ببخشید مارا که نارحتتان میکنیم ... ببخشید

***   ***   ***   ***   ***   ***   ***

این روزهای پر خیر و برکت ...روزهای عید ...روزهایی که به آسانی ازآن نمی توان گذشت ... روزهایی که شبیه روزهای دیگر نیست ... عید است .... با تب و تابش ... آداب و رسومش ... عید است ...

نگاه ها می خندند ... لبها هماین روزها .... یاد ما هم باشید ....

وقتی که به بازار می روید و می چرخید تا برای بچه هایتان لباس های تازه عید بخرید ... لباس ... کفش ...پیراهن ...چه میدانم ... هر چیز دیگری .... به یاد ما هم باشید ....

به خاطر بیاورید که اینجا ... در این محاصره جهنمی دو سال است که بچه های ما لباس جدید نمی بینند ....

وقتی از این مغازه به آن مغازه می روید ... عید است ...

وقتی با بچه هایتان دست به دست در بازار می گردید ... برای بچه هایتان خرید عید می کنید و آنها از شادی لباس هایشان را تا صبح زیر بالش هایشان پنهان می کنند ....یاد ما بیفتید به یاد ما... که از شما ایم ....و حتی نمی توانیم سر راحت روی بالش بگذاریم ....

از ترس اینکه از زمین و آسمان گلوله بریزد روی سرت ... از ترس اینکه سقف خانه آوار بشود روی سرت ... با بچه هایت ... راستی ... بچه های ما هم کفش های جدید دارند ....

کفش هایی که بعد از این یک سال و نیم محاصره .. هلال احمر به آنها داده است ... به مهمانی که می روید یاد ما باشید .... شیرینی های رنگ به رنگ که می پزید برای عید ... یاد ما بیفتید حالا که حتی شکر هم دیگر پیدا نمیکنیم ... یک سال و نیم محاصره ....

خیالش هم سخت است .... یعنی واقعا محاصره ایم؟

صدای الله اکبر نماز عید که بلند می شود از مناره ها ... با لباس های تازه و زیبایتان که می روید برای نماز عید .... همسایه ها ... دوستان .. قوم و خویشتان را که در آغوش می گیرید برای تبریک عید .... یاد ما هم باشید ....

برای فرج ما هم دعا کنید ....

ظاهرا دعا تنها کاری است که از دستتان برای ما بر می آید .... پس برای ما دعا کنید .... یک سال و نیم است که در محاصره ایم ....

برق نگاه همه رفته ... بوی عید نمی آید .... خسته ایم ... برای ما دعا کنید .... عید که دارد به خانه های شما می آید ....یاد ما هم بیفتید ... حالا که دو سال است که ما عید نداریم دیگر ..... یک رمضان دیگر گذشت .... هنوز ما محاصره ایم ....وقتی که همدیگر را می بوسید ... وقتی که به هم می گویید عید شما مبارک ...جمله تان را کمی بلند تر بکنید ....

بگویید خدا این عید را عید نجات ما بکند .... اینجا خبری از عید نیست ... بوی عید نمی آید ....لبخندی روی لب ما نیست ... کدام عید ... دو سال است که ما عید نداریم ... دو سال محاصره .... اینجا عید هم که باشد سهم ما گریه است .... اضطراب ... ترس ... یعنی فردا چه می شود .... سخت می گذرد این روزها ... این محاصره لعنتی .... عید ما فقط یک روز است ....ما فقط منتظر یک عیدیم ... روزی که این راه باز شود .... این محاصره بشکند ....

باورت می شود؟ محاصره که بشکند ... هر روز که باشد عید است ....تولد دوبارة ....عید آمد ...

و ما زیر لب زمزمه می کنیم.عید آمد و ما هنوز غمگینیم ...

به قلم خانم معلم لیلى أسود

الفوعة المحاصرة

ترجمة : خانم کریمی

با تشکر از برادر شاهر بسطی