سبزی کوهی

بهار از راه رسید و ما هنوز در محاصره ایم .... بهار با زیبایی و گرمای دوست داشتنی خورشیدش از راه رسید ... بخاری ها را جمع کردیم ....خوب شد ... حالا مشکل هیزم ما نصف شد ....حالا به خاطر گرما احتیاجی به بخاری نداریم ....اما هنوز به هیزم احتیاج داریم ... برای پختن غذا .... یک سال محاصره ... کپسول های گاز یک سال است که تمام شده اند
حالا هیزم های خیس که بیچاره می شدیم تا آتش بگیرد خشک می شوند ... بهار که می شود ... لازم نیست برای آتش گرفتن هیزم های خیس روی هیزم ها اول نایلون و پلاستیک آتش بزنی ....
واقعیت این است که این دود سیاهی که از دودکش های ما بالا می رود ...بوی کشنده ای دارد . بوی گند سیاهی که از آن بالا می رود ... روی طعم آب اندکی که روی پشت بام ها ذخیره کرده ایم اثر می گذارد
طعمش؟ مثل کربن ....رنگش ؟؟؟ زرد کمرنگ ...من مطمئنم دوست داران محیط زیست اگر حال و احوال هوای ما را بفهمند سریعا محاصره را می شکنند و راه را باز می کنند ....عاشق چشم و ابروی سیاه ما نیستند ....اما به خاطر حفظ لایه اوزون ... ما خوب می دانیم ما برای آنها اهمیتی نداریم ...آنها هرگز ما را نمی بینند ... حتی اگر خودمان روی شعله های آتش بسوزیم
کجابودیم؟ آها ... بهار ....بهاری که با خودش برای ما نعمت های زیادی آورده ... علف های کوهی .... می شناسیشان؟ مثل شبدر ....من اسم های بین المللی آنها را بلد نیستم ... من فقط اسم های عربی اش را می شناسم ... گیاهان کوهی ... علف های صحرایی ... این علف های صحرایی ... برای مدتی نیاز ما را رفع می کنند ....
حالا گیاهان تازه ای را تجربه می کنیم ... گیاهانی که اگر محاصره الفوعه نبود شاید هیچوقت آنها را نمی شناختیم ....البته منظورم ما جوانترهاست ... مادر های ما که آنها را خوب می شناسند ...حالا ما مثل قدیم ها از این گیاهان صحرایی  می خوریم ....
یکی را آب پز ....یکی را مثل ماهی تفت می دهیم ....یکی را با تخم مرغ .... این را بج جای سالاد ... آن یکی ....من نمی خواهم به شما درس آشپزی بدهم ....فقط می نویسم تا فراموش نکنم .... نمی خواهم که فراموش کنم ...
به خاطر این گیاهان یک شب بستری شدم ....فکر کنم سمی بود یکی شان ... حتما بیشتر اگر خورده بودم مرده بودم تا حال... می لززم .... فکرش را بکن ... حالا که همه دارند اینجا شهید می شوند من به خاطر یک گیاه سمی بمیرم .....
این گیاهان روده وومعده را منفجر می کنند  ....
فکرش را بکن ... این گیاهان حالا مثل گنج گران قیمت شده اند ....یا باید آنها را از بازار بخری که پولش را نداری .... یا اینکه خودت به مزارع بروی تا با دست های خودت بچینی ....باید خودت را با دشمن رو در رو کنی ... از شهر که دور بشوی تو می مانی و دشمن و گلوله هایش .... تعارف نمی کند .... می زند ... حتی وقتی می بینند که فقط داری از زمین گیاه می چینی ... حتی اگر بچه باشی .... من خودم تا به حال نرفته ام ... اما شنیده ام از کسانی که رفتند و بعد از برگشت گفتند که چند گلوله از طرف جیش النصره به طرفشان آمده ... بعضی هم تیر خوردند و دیگر بر نگشتند .... و من از زبان مردم شنیدم ...که می گفتتد فلانی رفته بود  از صحرا سبزی کوهی بچیند ... زدندش ... بعد هم به تحقیر می گویند شهید شد ... شهید سبزی کوهی ... سرزنشش می کنند ... به خاطر نوع مرگش ... دلم می خواهد داد بزنم و بگویم مگر چاره ای داشت؟ اگر می توانست که از بازار می خرید ....اگر داشت که جانش را به خطر نمی انداخت برای یک مشت سبزی کوهی ...و خودم جواب می دهم ... نه .... چاره ای نداشت ... پس چرا سرزنشش می کنیم؟ اینجا الفوعه است ... بهار دوباره برگشت ... و ما یک سال است که در محاصره ایم ...

بقلم خانم معلم لیلى أسود
الفوعة المحاصرة

 با تشکر از برادر شاهر بسطی

کانال «الفوعه و کفریا الی متی الحصار» در تلگرام:
https://telegram.me/foaa_kafria